غزل 6

بندر از من پر که شد ساحل پر از او می شود

دست دلفین های بر ساحل زده رو می شود

باد موهای مرا بر صورت او می زند

در میان بچه ماهی ها هیاهو می شود

عطر لنج ناخداهای دبی چی نیست این

با  وجود او خلیج فارس خوشبو می شود

اسکله در چشم او فانوس روشن می کند

کشتی من در برش پهلو به پهلو می شود

حس باغ انبه ی میناب و نخلستان فین

در کنار صخره های ساحلی رو می شود

 

کودکی خوابیده است و خواب های هر شبش

خاطرات ساحل زیبای سورو می شود

 

 دبی چی : متعلق به دبی

سورو : نام ساحلی بکر  و محله ای قدیمی در بندرعباس

 

غزل 5

 

 

اگر چه تلخم اما او برايم خسرو پرويز است

 و قلبش از من بي ذوق بي احساس لبريز است

و معبد هاي ساساني به پاي شعله اش هيچند

و روشن ماندنش تا عصر حاضر حيرت انگيز است

رگ شعرش گره خورده است با پلكم كه مي بندم

خيالش همچنان جمع است چشمانم غزل خيز است

پر از عطر گُل محبوبه ي شب هاست در هر فصل

دريغ از اينكه فصل رويش محبوبه پاييز است

درون شعرهایش ریشه خواهم زد و می بینم

تمام حس من در پیش او انگار ناچیز است

قمر در عقرب است آن لحظه ای که می رسد از راه

زمینم اینچنین با آسمان او گلاویز است

 

غزل 4

سلام

1 - خوب شد که سال 89 با تموم بدی ها و آدمهای بدش تموم شد .

2 - چون حال و هوای نوروزه با یه کار قدیمی اما نوروزی به روز می شم.

3 - یه مثنوی هم از داداش کوچیکم - امیر عباس - میذارم با حال و هوای نوروزی... حتما تو شعر و شاعری از من بهتر میشه اما خوشبختانه دنیای شعر رو دوست نداره .

4 - بنا به دلایلی تا آخر تعطیلات دسترسی به اینترنت نخواهم داشت.

5 - عذرخواهی میکنم که نتونستم بعضی از دوستان رو دعوت کنم و یا برا دعوتشون پاسخی داشته باشم.در اولین فرصت به دوستان گرامی سر خواهم زد.

6 - از صمیم قلبم برای دوستان خوبم سال خوبی رو آرزو می کنم. همیشه ایرانی بمونید و عیدتون مبارک





در هفت سین امسال هم جای تو خالی بود

یک سیب اگر بودی در آن هنگام عالی بود

جای شما خالی سماق و ساعت و سبزه

یک حبه سیر و سنجد و یک صد ریالی بود

گلدان جواب حس من را جای تو می داد

هر چند این گلدان خوش غیرت ، سفالی بود

هی استخاره می زدم امسال می باری

باید چه می کردم جوابم خشک سالی بود

باور نمی کردم به حافظ ، روی آوردم

حافظ دلش چون سوخت پاسخ احتمالی بود

ای کاش می دانستم آن لحظه چه می کردی

بی من هوای سفره ی تو ، در چه حالی بود؟!

شاید کنار سفره مشغول دعا بودی

شاید حواس پرت من، در آن حوالی بود




و یک مثنوی از امیر عباس ، داداش کوچک اما بزرگ من :



بهار میاد سال نو آغاز میشه

شکوفه ی محمدی باز میشه

بهار میاد تا آدما جدید شن

خوبی بیاد بدیها ناپدید شن

سفره ی ما یواش یواش چیده شد

سماق و سیر تو سفرمون دیده شد

ماهی عروس سفره ی ما شده

سفره ی ما با ماهی زیبا شده

سیب رو کنار سکه ها گذاشتیم

سنجد و ساعت ، دیگه وقت نداشتیم

بابا که داشت زیر لبی قرآن می خوند

ماهی یه لحظه سر جاش تو تنگ موند

صدا اومد ، صدای سرنا اومد

سال جدید تو خونه ی ما اومد

غزل 3

 

 

بلد شدي هنر دل شكستن اما او بلد شده است پس از تو خيالبافي را

 

تو نيستي كه ببيني براي تو از خود چگونه ساخته دوشيزه اي خرافي را

 

و بهتر از همه ي شاعران  زن گاهي براي خاطر تو تن به شعر مي بخشد

 

چه نقشه و چه نگاری 2 رج  2 رج كلمه به تار و پود خودش مي زند قوافي را

 

نه روزگار تو هرگز كِدر نخواهد شد مواظب است كه آهش به تو ضرر نزند

 

نه دست او به تو هرگز نمي رسد خوش باش بريده دست در انديشه ي تلافي را

 

چه شاعري! كه جهان دور باطل است ولي هنوز در پي كشف تو مي رود چه كند؟

 

تو اتفاق نيفتاده اي نمي فهمي دليل كشف مضامين اكتشافي را

 

بلد شدي هنر دل شكستن اما او دل شكسته به دردش نمي خورد بايد

 

كه بي خيال تو باشد و با خودش نَبرد دل شكسته ي لا مذهب اضافي را

 

غزل دو

 

به رو سفیدی من یا به روسیاهی تو ؟

نشسته است خدا بر سر دو راهی تو

مرا که جای خودم ، هم  رقیب جای خودش

چگونه سر بکنم با زیاده خواهی تو؟!

چگونه می شود از یک حرمسرای بزرگ

تلاش کرد به اثبات بی گناهی تو ؟!

چگونه می شود از مرزها گذر بکند

کسی که دیده مرا فّر پادشاهی تو ؟!

چقدر حاتم طایی شده است دریایت

که پهن مانده در این بین سفره ماهی تو؟!

نه ساده نگذر از این خاطرات ، می ترسم

که بی پناهی من هست بی پناهی تو

بزن اگر به هدف می زنی ولی هدفت

پر است از رد پیکان اشتباهی تو

بیا و مرد بمان و مرا شکنجه نده

که آه من شده مجموعه ی تباهی تو

غزل یک

 

 

براي از تو سرودن هوا مناسب نيست

در آن هوا كه نباشي تو، شعر جالب نيست

قسم به هرچه غزل چون به كفر مي كشدم

و كفر تازه ي من معتقد به قالب نيست

تمام شاعريم را بگو كه حد نزنند

كه حد شرع به ديوانه هيچ واجب نيست!

مرا به دست تو تبعيد مي كنند اما

اگر تو همسفرم باشي از عجايب نيست

فرار فرصت خوب  قدم زدن با توست

قبول كن به خدا هيچ كس مراقب نيست

جزيره منتظر يك عروس و داماد است

و غير ما دو نفر را جزيره طالب نيست

ببين مرا به كجاها كشانده اي آقا!

كه هيچ راه فراري به هيچ جانب نيست